قدیمیها برای ما تعریف کردهاند و گفتهاند که مملکت که بی پادشاه میماند، درباریها در کوه و صحرا میگشتند و باز شاهی را پرواز میدادند تا مگر روی شانه کسی بنشیند و او بشود شاه مملکت؛ بعضیها هم اسم این پرنده را گذاشته بودند همای سعادت!
این اتفاق فرخنده برای یکی از پزشکان ایران هم افتاده آن هم چه افتادنی! البته قصه این آقای دکتر با دیگران که همای سعادت روی شانهشان مینشسته کمی متفاوت بوده است. همای سعادت برای او یک زنبور بوده که روی گردن شاه مینشیند... اما اصل قصه:
یک دفعه که رضاشاه برای بازدید به خراسان رفته بود، در فریمان، زنبوری روی گردنش نشست و حسابی او را گزید (شاید خدا خواست قصه نمرود را به او یادآور شود) خلاصه جای نیش زنبور سخت متورم شد و رضاشاه از شدت درد مجبور شد برنامه کاریاش را تعطیل کند و به مشهد باز گردد.
در مشهد، طبیبی که امور بهداری را زیر نظر داشت، سخت در مداوای جناب پادشاه کوشید و معالجه او از نظر فنی بسیار مورد رضایت شاه قرار گرفت. طبیعتاً انتظار میرفت این توجه شاه مستدام باشد و همین هم شد؛ از همان جا دستور داده شد که این پزشک به تهران منتقل شود.1
این طبیب خوش اقبال که مرغ سعادتش زنبور بود، همان دکتر اقبال است که بعدها به وزارت رسید و سالهای سال، هم وزیر بود و هم رئیس شرکت نفت، و در واقع کل اقتصاد ایران را در اختیار داشت. حالا این که بین طبابت و ریاست شرکت نفت و خدمت او در امور اقتصادی چه رابطهایست، رازی است که باید از آن زنبور پرسید یا از جناب پادشاه!
برچسب ها :