سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفت: آیا شده است شما به کسى که نمى‏شناسید، علاقمند باشید؟ یا براى رفتن به شهر و کشورى که هیچ اطلاعى از آن ندارید، مشتاق باشید؟
گفتم: نه، دلیلى ندارد که دل به چیزى بسپارم که از آن هیچ نمى‏دانم؟
گفت: داریم به هم نزدیک مى‏شویم. گاهى از کنار کسى رد مى‏شوى که او را نمى‏شناسى، یا در کنار کسى مى‏نشینى که صرفاً به عنوان یک فرد برایت مطرح است و از افکار، روحیات، سوابق، ویژگى‏ها، موقعیت اجتماعى و جایگاه خاص او اطلاعى ندارى. برخوردت هم عادى است و بى‏احساس. اما همین که بدانى آن که در کنارت نشسته یا از برابرت گذشته، فلان دانشمند، فلان هنرمند، فلان قهرمان، فلان ایثارگر و فلان نیکوکار است، احساس مى‏کنى به طرف او کشیده مى‏شوى و علاقه پیدا مى‏کنى، حس احترام در تو جوانه مى‏زند، دوست دارى با او هم سخن شوى، یا او هم تو را بشناسد و با تو گرم بگیرد. این حس از کى پیدا مى‏شود؟ از همان زمان که نسبت به او شناخت پیدا مى‏کنى.
گفتم: این را قبول دارم. یک بار در یک مسافرت، با کسى که در صندلى کنار من نشسته بود، آشنا شدم و تصادفى فهمیدم که او یکى از استادان معروف و مهم است. خیلى خوشحال شدم. قبلاً چیزهایى درباره او شنیده بودم، اما در طول چند ساعت همسفرى و با حرف‏هایى که با هم زدیم و خاطراتى که گفت، اطلاعاتم درباره او چند برابر شد و علاقه‏ام هم به او به همین نسبت افزایش یافت.
گفت: پس در این میان یک چیز به صورت «قاعده» روشن مى‏شود و آن اینکه اگر بخواهیم علاقه ما به چیزى یا کسى یا موضوعى بیشتر شود، راهش افزایش آگاهى نسبت به آن است.
گفتم: من از خیلى وقت پیش مى‏شنیدم که عشق به خدا چنین و چنان است و دوست داشتم که من نیز مثل بعضى از عارفان و وارستگان، خدا را دوست داشته باشم و مزه این دوستى را بچشم و ثمره آن را در زندگى‏ام حس کنم. راستى، راه پیدا کردن این علاقه چیست؟ چرا بعضى‏ها احساس محبت نسبت به او ندارند؟
گفت: این بى‏علاقگى‏ها به خاطر بى‏معرفتى یا کم معرفتى است. هر چه خدا را، جلال و جمال او را، نعمت‏هاى او را، احسان‏هایى که به تو کرده و خوبى‏هایى که در حق تو انجام داده بشناسى، بیشتر دوستش خواهى داشت. اتفاقاً این موضوع، در گفت‏وگویى که میان خداوند و یکى از پیامبرانش بوده است، به صراحت مطرح شده است.
گفتم: یعنى اینکه چطور مى‏شود عاشق خدا شد و او را دوست داشت؟
گفت: آرى. خداوند روزى به حضرت داود وحى کرد که: اى داود: مرا دوست بدار و مردم را هم دوستدار من ساز. داود پیامبر به خداوند عرض کرد: خودم به تو محبت و علاقه دارم. مردم را چگونه به تو علاقمند سازم؟ خدا فرمود: نعمت‏هاى مرا براى آنان یادآورى کن. وقتى بدانند چه نعمت‏هایى از سوى من به آنان عطا شده است، مرا دوست خواهند داشت.
گفتم: خوب، از این محبت چه چیزى عایدمان مى‏شود؟
گفت: محبت، اطاعت مى‏آورد و دوستى به همراهى منتهى مى‏شود.
گفتم: کمى بیشتر توضیح بده. مى‏خواهم فرق انسان‏هایى را که خدا دوست هستند، با آنان که خدا را نمى‏شناسند یا دوست ندارند نیز بدانم.
گفت: تا حالا شده که کسى را زیاد دوست داشته باشى و خاطرش برایت عزیز باشد؟
گفتم: بله، خیلى هم شده.
گفت: آیا شده به خاطر دوستت و علاقه‏اى که به او دارى، برنامه خودت را تغییر دهى یا از آنچه دلت مى‏خواهد صرف نظر کنى؟
گفتم: آرى، این هم برایم پیش آمده است.
گفت: این از آثار عشق و محبت است. یعنى محبت و علاقه، انسان را از «خود» بیرون مى‏آورد و بسته به دیگرى مى‏سازد. وقتى عشق باشد، حاضر نیستى حرفى بر خلاف نظر معشوقت بزنى یا کارى بر خلاف رضایت او انجام دهى. حاضرى هر سختى را بر خود هموار سازى تا او از تو نرنجد. این مقتضاى محبت است، البته اگر علاقه، واقعى باشد نه شعار و ادعا.
گفتم: فکر مى‏کنم شعر معروف باباطاهر عریان هم به همین نکته اشاره دارد که مى‏گوید:
یکى درد و یکى درمان پسندد
یکى وصل و یکى هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران‏
پسندم آنچه را جانان پسندد
گفت: الحق که به جا گفتى. یعنى باباطاهر به جا و زیبا گفته است. وقتى محبوب و جانان ما خدا باشد و او را به خاطر این همه احساس و نیکى و لطف که به ما داشته و دارد، دوست بداریم، به خاطر این دوستى حاضر نیستیم بر خلاف گفته و خواسته‏اش عمل کنیم. اگر مى‏گوییم ما عاشق خداییم، ولى نافرمانى هم مى‏کنیم، معلوم مى‏شود عشق ما واقعى نیست. این است که
گفتم: محبت، اطاعت مى‏آورد و دوستى به همراهى مى‏کشاند.
گفتم: اگر اشتباه نکنم، شنیده‏ام در شعرى که عربى و منسوب به امام صادق علیه‏السلام است، مضمونى این چنین آمده است که: اظهار علاقه و دوستى به خدا مى‏کنى، در عین حال مرتکب معصیت مى‏شوى؟ به جانم سوگند که این کار، کار شگفتى است. اگر دوستى تو واقعى باشد، از او اطاعت مى‏کنى، چرا که دوستدار، همیشه مطیع دوست خویش است.
گفت: همین طور است. کلام شیواى حضرت صادق نیز به همین نکته اشاره دارد. شاید رمز این که اجر و مزد زحمات و رسالت پیامبر خدا در قرآن، «مودت اهل بیت» قرار داده شده است، براى تأثیرگذارى همین محبت در زندگى محبین خاندان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏وآله است. اگر عشق به اهل بیت علیهم‏اسلام هم واقعى باشد نه شعارى، این علاقه به همراهى و همرنگى مى‏کشاند. آن وقت کسى که مدعى عشق حسینى است، نمى‏تواند بى‏نماز باشد، چون حسین بن على براى نماز کشته شد و مدعى ولایت على علیه‏السلام نمى‏تواند حق کشى و ظلم داشته باشد، چون مولایش على، مظهر عدالت و حق بود. مگر مى‏شود خانمى عاشق زهرا سلام‏الله‏علیها باشد و حجابش را مراعات نکند؟!
گفتم: و اگر این محبت باشد، عاشق اهل بیت علیهم‏السلام پیوسته به یاد آنان است، در سوگشان غمگین و در شادى آنان شاد است، یعنى نبضش با نبض آن خاندان مى‏زند، به زیارتشان مى‏رود و یاد و نام آنان را گرامى مى‏دارد و چون آنان را مى‏شناسد، دلبسته و خاطرخواه آنان مى‏شود.
گفت: آه... که دوباره رفتى سر مطلب اول، یعنى رابطه محبت و معرفت و اینکه کدام یک در دیگرى تأثیر مى‏گذارد و کدام یک مقدم است.
گفتم: بالاخره معلوم شد کدام یک مقدم است؟
گفت: نتیجه این همه حرف و حدیث، این شد که این دو در یکدیگر و بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. هم معرفت، محبت مى‏آورد، هم محبت و عشق، انسان را به معرفت و شناخت بیشتر و بهتر و عمیق‏تر مى‏رساند.




برچسب ها :
ارسال در تاریخ پنج شنبه 88/7/30 توسط منتـــــظر بیــــــداری
نظرات شما ()