سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله
اینجا هوا همیشه سرد است و من همیشه در انتظار گرما...
اینجا فقط بوی خاک و خون می آید...
به مدرسه میروم...
در مدرسه کلاس ریاضی وعلوم وهنر نداریم...
بابا رفت...
بابا رفت ولی نیامد...
برادرم به دنیا آمد ولی روز بعد از دنیا رفت...
جمله سازی را با این کلمات را حفظ هستم...
پدر...مادر...خون...شهادت...رفتن...بغض...تنهایی...ترس...
به ما فقط درس شهادت یاد میدهند...
در کلاسمان همه شاگرد ممتاز هستند...
بعد از مدرسه با بچه ها بازی میکنیم ولی نه آن بازی های قدیمی بلکه بازی با خون...
و هر کسی که در بازی برنده شود جایزه اش مدال افتخاری است که خدا به او میدهد و کنار اسمش مینویسیم...
شهید...
در کنار هم چه زیبا خوابیده اند
اینجا چیزی برای خوردن نداریم ولی غذای روحمان توکل به خداست و
برایمان کافی است...
روزهایمان را با گریه و شبهایمان را با ترس تمام میکنیم...
اسم اینجا را که یادت هست...
غزه...
و خوب میدانی جنگ معنی اش است...
این قسمت ماست و سپاس گذار خدا هستیم...
برادرانم در اینجا  به خاک و خون کشیده میشوند و در آن طرف عبا پوشان عربی به فکر اقتصاد دشمنان ما هستند...
غیرت؟؟
اینجا خون و شهادت تنها کلماتی هستند که بر زبان هایمان جاری است...
هر روز که از خواب بلند میشوم باورم نمیشود که زنده هستم...
و چه سخت است این زندگی برایمان که هر روز از تعداد خانواده ام کم میشود...
من این روزها و شبها را دوست ندارم...
ما همچنان به مبارزه ادامه خواهیم داد و پیروزی برای ماست...
ما غیرت داریم و ناموس خود یعنی وطنمان را از گرگ ها نجات خواهیم داد...
در اخر نامه ام میخواهم سوالی بپرسم...
آیا هنوز بوی مظلومیت را حس نکردی؟؟
نمی دانم نامه ام به دستت میرسد یا نه ولی امید وارم در نامه بعدی از پیروزی وطنم برایت با ذوق و شوق فراوان بنویسم...
منم مثل تو طلب باران یا بارانی شدن میکنم...
این هم پایانی مثل پایان نامه های تو...

برداشت: yegan.parsiblog.com





برچسب ها :
ارسال در تاریخ دوشنبه 87/9/25 توسط منتـــــظر بیــــــداری
نظرات شما ()